او هم قربانی بوده و هم بازمانده... پاپی هرگز رویای عشقی چون آنچه با شاهزاده کستیل یافته را در سر نداشت. او می‌خواهد در خوشبختی‌اش غرق شود، اما پیش از آن باید برادر کستیل را آزاد کنند و برادر خودش را بیابند. این ماموریتی خطرناک است؛ ماموریتی با پیامدهایی گسترده که هیچ‌کدام‌شان حتی تصورش را هم نمی‌کردند. چرا که پاپی برگزیده است، متبرک‌شده. فرمانروای حقیقی آتلانتیا. در رگ‌هایش خون پادشاه خدایان جریان دارد. تاج و تخت، به حق، از آن اوست. دشمن و جنگجو... تنها خواسته پاپی این بوده که اختیار زندگی خودش را در دست داشته باشد، نه زندگی دیگران را. اما اکنون باید میان چشم‌پوشی از حق موروثی‌اش یا تصاحب تاج زراندود و تبدیل شدن به ملکه جسم و آتش، یکی را برگزیند. اما همان‌طور که گناهان تیره و اسرار خون‌آلود پادشاهی‌ها یکی‌یکی فاش می‌شوند، قدرتی دیرزمان فراموش‌شده سر برمی‌آورد تا تهدیدی واقعی ایجاد کند. و آنان از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد تا اطمینان یابند تاج هرگز بر سر پاپی ننشیند. معشوقه و نیمه گمشده... اما بزرگ‌ترین تهدید برای آن‌ها و برای آتلانتیا، در غرب دور انتظار می‌کشد؛ جایی که ملکه خون و خاکستر نقشه‌های خود را دارد... نقشه‌هایی که صدها سال در انتظار اجرای‌شان بوده است. پاپی و کستیل باید به ناممکن بیندیشند... به سفر به سرزمین خدایان و بیدار کردن پادشاه. و همان‌طور که رازهایی تکان‌دهنده و خیانت‌هایی بی‌رحمانه برملا می‌شود و دشمنانی پدیدار می‌گردند تا همه‌چیز را که پاپی و کستیل برایش جنگیده‌اند تهدید کنند، آن دو خواهند فهمید تا چه اندازه برای مردمشان و برای یکدیگر... حاضرند پیش بروند. و اکنون، او ملکه خواهد شد...